دلتوشته
آقاســـــــــلام!بازمنــم ،خاک پایــــتان .
مجنونی که لک زده قلبــــش برایــــــتان !
در این کلاس ســــرد حضور تو واجب است
این بار چندم است که استاد غایب است ؟
نرگس شکفتــــه است تو را داد می زنـــد
آقا بیا که فاصـــــله فــــــریاد می زنــــــــد
این روزها نمی شــــــــــــود اندوهگین نبود
دلــــــواپس نهایــــــــت تلخ زمیــــــــن نبود
تب کرده مادرم ز غمت مدتـــــی مدیـــــــد
هذیان مادرم شده « آقا خوش آمدیــــد »
آقا دلم عجیب تو را درد می کشـــــــد
دستم مدام واژه ی « بر گرد » می کشـد
امضاء : دو چشم خیس و دلی در هوایتـــان ،
دیوانه ای که لک زده قلبش برایتــــــــــان . . . ” اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الفَرَج “
دلنوشته
حتما بخونید قشنگه .
معلم دانش آموزی را صدا زد و گفت، شعر بنی ادم را بخوان،
دانش اموز شروع کرد :
بنی ادم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
بعد ساکت شد. معلم گفت بقیه اش، گفت آقا نتونستم حفظ کنم، مادرم مریضه و گوشه خونه افتاده، پدرم سخت کار میکنه و خرج دوا ودرمونشو میده، من باید کارهای خانه را انجام بدم و به خواهر و برادر کوچیکترم هم رسیدگی کنم، به خدا وقت نکردم، ببخشید.
معلم گفت : همین! ببخشید؟ این که نشد جواب! همه مشکل دارن، باید درستو میخوندی. مشکل تو به من مربوط نیست.
در این لحظه پسر با چشمانی خیس گفت : آقا یادم اومد.
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی.
دلنوشته
من آرزو کردم برایت یار باشم
دلنوشته
من آرزو کردم برایت یار باشم